مدح و شهادت حضرت علی اکبر علیهالسلام
در شباهت به نظر نفسِ پیمبر شده است بیجهت نیست که اسمش علی اکبر شده است چه بگویم من از آن ذات که ممسوسِ خداست اکبر است و صفت اکبر، مخصوصِ خداست حـرکـات و سکـنات و وجـنـاتش طاهـا مـادرش آمـنـه بودهست مگـر یا لـیـلا؟ با همه، خُلقِ عظیمش سرِ احسان دارد این پیـمـبر چـقـدر تـازه مسـلـمان دارد ماه عـالم شده از دیدن رویش سرمست «پیرهنچاک و غزلخوان و صراحی در دست« سنگ در دستش از اعجاز قمر میگردد گر به خورشید بگوید نرو، برمیگردد جان علی، جسم نبی، جلوۀ کـوثر بوده سـرّ لـولاک، از اول عـلـی اکـبـر بوده هر زمان عطر حضورش به هوا برمیخواست نـفـس پـنـج تن آل عـبـا بـرمیخـواست ذاتـش آئـیـنـه در آئـینه پـیـمـبـر گـشـته بارها از شـب معـراجِ خودش برگـشته بینقاب آمدنش پیـش عـمو دیدنی است به اباالفضل قـسم قـامت او دیدنی است چه بگویم من از آن سروِ خرامانِ بهشت حرف حق را قلم خواجۀ شیراز نوشت: »شاه شمشادقدان، خـسرو شیریندهنان که به مژگان شکند قلب همه صفشکنان« زلفـش آنروز که در دست نسـیم افتاده سمت و سـو داده به تحـریر مـؤذنزاده کربلا هم عـطـشش چند برابر شده بود تـشـنۀ صوت اذان عـلی اکـبر شده بود أشهـدُ أنّ... به این مـرد ولی باید گـفت اشـهـدُ أنّ عـلـی بـعـدِ عـلـی بـاید گـفت جلوی چشم پدر، رد شدنش را عشق است أشهدُ أنّ محـمّـد شـدنش را عـشق است بـاد آورده به هـمـراه، شـمـیـم صلـوات میوزد بر سر کـوی تو نسـیم صلوات ابر رحمت تویی و تشنۀ الطافِ تو دشت مشک از چشمۀ چشمان تو پر برمیگشت کیستی ای که پیمبر شدی از کل جهات باز هم بر گل روی عـلی اکبر صلوات چشم دنیا به تنت جامۀ احسان دیدهست حسنی بودن تو بر چه کسی پوشیدهست؟ میشود صید نگـاهـت دل میـدان حـتی بـاز شد روی تو آغـوش بـیـابـان حـتی رفتی آنگونه که شد دشت پر از عطر تنت کـربـلا رنگ گـرفـت از نفس پیرهـنت ذات تو گرچه خلاصه شدۀ پنج تن است بعد تو دشت پر از عطر حسین و حسن است بیـشتر ریخت به هم رفـتن تو قـاسم را کـشـت داغ تو جـوانـان بـنـیهـاشـم را |